اشعار مولانا
اي خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنيم
ديده از روي نگارينش نگارستان کنيم
*
گر ز داغ هجر او دردي است در دلهاي ما
ز آفتاب روي او آن درد را درمان کنيم
*
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خويش
پيش مشک افشان او شايد که جان قربان کنيم
*
آن سر زلفش که بازي مي کند از باد عشق
ميل دارد تا که ما دل را در او پيچان کنيم
*
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گويد آن کنيم
*
اين کنيم و صد چنين و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهيم و خدمت سلطان کنيم
*
آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست
ذرههاي خاک خود را پيش او رقصان کنيم
*
ذرههاي تيره را در نور او روشن کنيم
چشمهاي خيره را در روي او تابان کنيم
*
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسي عشقش معجز ثعبان کنيم
*
گر عجبهاي جهان حيران شود در ما رواست
کاين چنين فرعون را ما موسي عمران کنيم
*
نيمهاي گفتيم و باقي نيم کاران بو برند
يا براي روز پنهان نيمه را پنهان کنيم
.
.امیدوارم لذت برده باشید.
دوستان برای حمایت از ما بی زحمت روی g+1 کلیک کنید ممنون دوستان.
.
.