اشعار مولوی
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم ....*
*
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم .....*
*
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم .....*
*
ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم....*
*
رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم ....*
*
اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم....*
*
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم....*
*
تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم....*
*
هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم.....*
*
در مذهب بيکيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم.....*
*
اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم....*
.
.
.
امیدوارم لذت برده باشید.
عزیزان برای حمایت از ما بی زحمت روی g+1 لیک کنید
.