شعر های مولانا
*جانا به غريبستان چندين به چه ميماني
بازآ تو از اين غربت تا چند پريشانی*
*صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
يا راه نميداني يا نامه نميخوانی*
*گر نامه نميخواني خود نامه تو را خواند
ور راه نميداني در پنجه ره داني*
*بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشين چون گوهر اين کاني*
*اي از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازاني*
*هم آبي و هم جويي هم آب هميجويي
هم شير و هم آهويي هم بهتر از ايشاني*
*چند است ز تو تا جان تو طرفه تري يا جان
آميختهاي با جان يا پرتو جاناني*
*نور قمري در شب قند و شکري در لب
يا رب چه کسي يا رب اعجوبه رباني*
هر دم ز تو زيب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنين خوشتر خوش بدهي و بستاني*
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حيوانی*
.
.
. مولانا
.
.